Thursday 29 August 2013

خاک یا خاک توز

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا  شود که با خاک توز هم همینکار را  بکنند؟

Wednesday 28 August 2013

بازگشت به کاولی گری

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش 
  بالاخره یک روز دوباره  می شود همان کاولیی که بود

متن این روزهای پیغامگیر گوشی حاجی فریدون


اگر تماس گرفتی که برایت کاری انجام دهم یا سفارشت را به کسی بکنم باید بگویم : "بیا بنیشه بانه"..... زنگ بَ ئو کَسه رای دایسه...... بی شرفیل حقه باز هوفل!
.
.
.
.
.
.
.
نوشته مربوط است به بعد از انتخابات مجلس ایلام سال گذشته

Saturday 24 August 2013

دلیل مرگ مجنون ایلامی

به نیسِنِن دَ ری قورِم ، مَردم فَیلی

خاک توز کوشتم نه عشق ِ لیلی
.
.
.
.
مجنون ایلامی

Thursday 22 August 2013

پرسه کر نما

کمیته انضباطی پرسه ، کیاونو " نجیمه" را به دلیل هیک هاک در چندین پرسه متوالی یک " پرسه کر نما" معرفی کرد و تا اطلاع ثانوی و اصلاح رفتار ، ایشان را از حضور در کلیه پرسه ها محروم کرد.

پرسه در شفق


شاواز


Wednesday 21 August 2013

کاش من هم یک " کی ر" بودم. "کی ر" به معنای بزغاله.فکرای بد نکنید.


خودم از این کار خیلی راضیم.یعنی به طرز عجیبی این دو تصویر بی ربط به هم پیدا شدند و ایده شون شکل گرفت.

حقوق حیوانات در ایلام


گله از خوانندگان

خوانندگان عزیز وبلاگ
شما که دارین روی فیس بوکیها را سفید میکنین
یکی از دلایل کوچ ما از فیس بوک به اینجا این بود که گمان میکردیم خوانندگان وبلاگ آدمهای حرفه ای تری هستند و در مباحث شرکت می کنند و نظر موافق و مخالف مستدل ارائه می کنند.
اینجا که ظاهرا بدتره
باور کنید روال اینگونه باشه انگیزه ای برای ادامه کار باقی نمیمونه.گفته باشم که بعدا گله گی نباشه.
دقیقا یکی از دلایلی که حتی یک وبلاگ قوی و پربازدید در سطح استان نداریم با این همه نویسنده خوب یکیش همینه که ما ایلامی 
ها عادت نداریم به مشارکت در بحث ها.شنیدین که مستمع صاحب سخن را بر سر دوق آورد دیگه

انصاف بدین با این سطح مشارکتتان دوقی می ماند

کابینه پیشنهادی مردم کورد به روحانی و روز دفاعیه دسته جمعی آنها


گانچی

 هر ده نفر ایلامی که دانشگاههای ایران را در حد و اندازه ی خود نمی دانند و برای ادامه ی تحصیل عازم خارج از کشور می شوند یازده نفر با کمردرد شدید! بر می گردند.اونوقت چرا!؟
.
.

.
.
.
.
.
.

" " شاید او  یک گانچی بود

دفاع جانانه نماینده فرهنگیان ایلام از حق وحقوقشان


پرش کیخا


روایت داریم

ما هر چه داریم از پرسه ها داریم .این پرسه ها هستند که روحیه کیوانوهای ما را زنده نگه داشته است.

Tuesday 20 August 2013

حل شدن مشکل خاک توز

امسال حل می شود مشکل خاک توز 
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.

.

.


.



.

.(هی گوز ، هی گوز ، هی گوز !(سه جار

خاک توز

هر نفس که فرو می رود " پِره خاک" است و چون بر می آید " قُتِ قات " است و پس بر هر نفس دو "تِف" واجب!! یَکه دَ ریه هامسایله عرومانه- دیرژه امامیله- ئرا ئیقه بی خیرتن و یکییش ده ری خومان ئرا ایقه پوسِمان کلفتو بیه

همبرگر با طعم دودول!



يك فروند كارخانه همبرگرسازي سالهاست كه در شهرك صنعتي ايلام فعال است و مردم ايلام بايد بابت اينكه مديرانش تا حالا با طايفه لوطي ها و مشرف الدين ها در ايلام رابطه دوستي برقرار نكرده اند ممنون باشند.
اگر شما هم فقط يكبار از نزديك مشاهده مي فرموديد كه اون 60 درصد پروتئيني كه روي برچسب همبرگرها مي زنند را چه موادي و چه ضايعاتي تشكيل مي دهند-موت مرغ و پوستش تميزترين اين قسمتهاست- حكما تصديق مي فرموديد كه يك قرارداد هم با آقايان لوطي مي بستند مبني بر اينكه منبعد بخشي از اين 60 درصد پروتئين خالص را از زائدات دودول هاي بريده تامين نمايند

!از ما گفتن و از شما نخوردن

کاباره ی فروتن



" کاباره ی فروتن " اصطلاحی بسیار بامزه ایست که اولین بار نقل است در جلسه ای در محل سازمان صنایع و معادن سابق ایلام ، از زبان عصبانی جناب سیاوشی – یکی از مدیران وقت سازمان- بیرون آمده است.اشاره و متلک ایشان البته ناظر بوده به تغییر کاربری کارخانه شنگول و منگول آقای شعبان فروتن – برادر فرمان فروتن معاون وقت سازمان- به سالن جشنهای عروسی و حکما هر کدام از ما چندباری از جانب دوستان و آشنایان عقدکرده برای پایکوبی به این محل دعوت شده ایم.
کاری نداریم به این متلک شیرین ، ولی کار داریم و باید داشته باشیم به وضعیت درهم ریخته و ورشکسته صنایع استان که غالب آنها بعد از چند سال فعالیت بی نتیجه ناچار به تبدیل حیاط و سالنهای تولید به "کاباره جناب فروتن" می شوند.
وضع به این منوال پش برود چند وقت دیگر اگر روی کارت دعوت های عروسی و جشن تولد و ختنه سوران آدرس " زرجین بافت " و "کارخانه سیمان" و حتی سالن سازمان صنایع و معادن سابق را دیدیم نباید خیلی تعجب کنیم.

پی نوشت: معنی کاباره را که همه بلدند دیگه!نه؟

کلیدی برای هزار قفل


تفییر ذائقه




اثر نگاه
نزدیک غروب است و به همراه خانواده از پشت پنجره به بازی بچه ها در کوچه ی پت و پهن روبروی خانه مان نگاه می کنیم. محله از این محله های جدید ایلام است و همسایه ها کمتر همدیگر را می شناسند. اگر اهل محل بیشترشان صاحبخانه باشند و نه مثل ما مستاجر ، و اگر ده بیست سالی اینجا دوام بیاورند حکما اینجا هم می شود یک محله ای که همین بچه هایی که مشغول بازی هستند بعدها وقتی اسمش را می شنوند غیرتی بشوند و اصطلاح " بچه محل " هم بینشان متداول شود.
تعداد دخترها بیشتر است و با توپ والیبالشان وسط وسط بازی می کنند. پسر بچه ها اما همه ش سه نفر هستند و گوشه ای کِز کرده اند و جوری نشسته بودند که ما فکر می کردیم دارند خاله بازی می کنند.تصویر آنقدر تضاد و وارونگی داشت که حتی گفتیم یکیمان برود پایین از این آخرالزمان! عکس بگیرد که کسی حالش را نداشت و البته نداشتن دوربین خوب هم در این نرفتن بی تاثیر نبود. 
یک لحظه که حواس پسر بچه ها متوجه نگاه های ما از پشت پنجره به همراه لبخندهایمان شدند ، گویا که بهشان برخورده باشد چیزی به هم گفتند و به سرعت بلند شدند و هر کدام به سمت خانه هایشان. وقت رفتنشان متوجه شدیم که بازیشان خاله بازی نبوده و بنده خداها هر کدومشون یک ماشین اسباب بازی داشتند. به قاعده گذاشتن ماشین ها در منزل به سرعت برگشتند با توپ فوتبالی در دست و آنها هم مشغول ورزشی توپی و مردانه تر شدند که شماتت و خنده ما همسایه های فضول را به دنبال نداشته باشد.
نظارت عمومی و بطور خاص تر رسانه – به عنوان چشم مردم – کمترین تاثیرش باید این باشد که اهالی قدرت یادشان نرود مسئولیت هایشان را. و چقدر ایلام ما و اهال قدرتش خیالشان راحت است از نظارت مردم و هم از نظارت اهالی رسانه.و کاش رسانه های استان به اندازه همین نگاه ما چند نفر از پشت پنجره به بازی بچه ها ، در کار مسئولین دقیق می شدند.
.شاید خیلی ها خودشان را جمع می کردند!!

داستان بوسان

پیرمرد به اندازه کل سن من مصرف مواد داشته.بخشی از بیمارستان "طالقانی" تبدیل شده به مرکز دولتی ترک مواد .(همانطور که خیلی ها می دانند و مراجعه می کنند!) 
هفته ها و ماههای اول بنده ی خدا مجبور بود هر دو روز یا سه روز یکبار بیاید و قرص های متادونش را بگیرد و برگردد. با احتساب کرایه شیروان ایلام و قیمت خود قرص ها و ... چیز زیادی از حقوق بازنشستگیش نمی ماند.حالا که یکسال و خورده ای از ماجرا گذشته ، باز هم پیرمرد مجبور است هر هفته بیاید و سهمیه قرص ها را بگیرد و برگردد.می گویند اجازه ندارند بیشتر از سهمیه یک هفته را بدهند. پیرمرد مجبور می شود یکبار چند پلاستیک "شیره بلال " برای چند کارمند آنجا بیاورد و برای اینکه به تریج قبایشان هم برنخورد بگوید از "بوسان" خودش اینها را آورده.آن بار به لطف بلال ها سهمیه یک ماه را می گیرد و بعدش هم می شود مثل سابق. امروز در بازار گشته و اینبار چند پلاستیک "باقله" خریده که باز بگوید محصول همان "بوسان" قبلیست که هم سهمیه چند روز بیشتر را بگیرد و هم به جای قرص های خارجی گرانتر و بی کیفیت تر ، قرص ایرانی بگیرد که هم قیمتشان نصف است و هم دوبرابر بیشتر مریض را نگه می دارند. 
خودش می گوید چند باری که با خودش حساب کتاب کرده ، دیده هزینه قرص ها و رفت و آمد و محصولات "بوسانش"! با مصرف دوباره تریاک یکی در می آید و تازه نئشگی مواد هم به سودش در می آید.

!پیرمرد کی تسلیم حساب کتابش می شود؟

همین صورت زیباست نشان آدمیت

دختر جوانی نسبتا خوش و بر و رو که کم هم خواستگار نداشته ، حاضر شده همسر مردی شود که تحصیلات عالی دارد و پزشک است و مدرس دانشگاه هم هست. می گویند مرد با شخصیتی است ، وجهه اجتماعی دارد ، اخلاقش خوب است ، با ایمان است و ... ، قیافه اش اما زیبا نیست. راستش "بدگل" است. اما هر چه هست ، دختر راضیست ، علف به دهن بزی شیرین آمده. 
خانواده ی دختر اما ، در همین شهر بزرگ شده اند.آن قدر از شماتت و تمسخر دوست و آشنای ترسیده اند که نم نم از داماد پرده برداری کرده اند. دنبال کوچکترین بهانه ای بوده اند که کسان کمتری را به مراسمات عقد و عروسی دعوت کنند.
یکی از دایی ها که روز عقد داماد را می بیند نمی تواند از قیافه داماد بدگویی نکند. بهش می گویند : خوب در عوض پزشک است ، استاد دانشگاه است ، فلان است .... می گوید: "ریامه آو دانشگاهه یه استاده بو و آو داشجوییلیش"
ملت از خداخواسته هم به این بهانه که این را دیگر آنها نگفته اند و خود دایی دختر گفته ، این جمله ی قصار! را در فاصله زمانی اندکی بین فامیل و بلکم دو کوچه آن طرف تر پخش می کنند.
چه چیز دیگری می شود گفت؟! 
هیچ فکر کرده ایم آمار 15 برابر بیشتر جراحی های زیبایی بینی نسبت به میانگین جهانی ریشه در چه جاهایی دارد؟ 


دست به دامان شدن مقامات کشور ، مردم شوهان را



به گزارش خبرنگار "ایلام نهات " در دیداری که ریاست جمهوری و وزیر بهداشت به همراه دکتر شوهانی از طایفه شوهان داشتند از رشد منفی جمعیت در کشور گله مند بودند و دست به دامان مردم شوهان شدند. مردم شوهان هم قول دادند در صورت تامین امکانات و استمرار و افزایش یارانه ها ، حاضرند تا پایان دوره 4 ساله اول ریاست جمهوری جناب روحانی جمعیت کشور را به صد و پنجاه میلیون نفر و حتی هر عددی که ایشان بخواهند برسانند. همچنین ایشان به ریاست جمهوری گفتند که برای اینکار دیگر نیازی نیست به کس دیگری رو بیندازند.آنها که نمرده اند.!
گفتنیست در وسط مراسم یکی از افراد این طایفه ، رفت و کلید برق سالن را زد و همه جا تاریک شد.ریاست جمهور هم بلافاصله گفت: آقا نگفتم همین الان شروع کنید .بگذار برسین خونه هاتون بعد

چشم زخم های قارونی در ایلام ما


چند وقت پیش در یکی از شهرستانهای استان تصادفی در ورودی شهر رخ داد که کلی کشته داد.کشته شدگان اتفاقا اعضای یک خانواده ی شهید بودند. در مراسم فاتحه اینها شنیدم که خیلی ها می گفتند: " بینسه چمو" یا همان چشم زخم معروف.بعضی ها هم می گفتند: حقشان بوده.کلی مردم را "دق دار " می کردند.چوب خدا صدا ندارد و از این حرفها
من باز بر حسب اتفاق این خانواده را می شناختم. مرحوم پدرشان – که خدایش بیامرزد- کشاورزی ساده بود و در عین حال " دوزله زن" قهاری هم بود.به گفته مردم همیشه در سر زمین عده ای را جمع میکرد و برایشان دوزله می زد و آنها هم دست می گرفتند و مشغول چوپی میشدند.باز از این منظر خدایش بیامرزد که همیشه مردم را شاد میساخت.
خانم و بچه های آن مرحوم هم زندگی ساده کشاورزی داشتند و هیچکدامشان تحصیلات دانشگاهی نداشت.
یک روز بنده خدا دنبال آهن پاره های باقی مانده از تانکهای عراقی بوده یا هر چیز دیگری – خدا ببخشد ما را که اگر این هم باشد گناهی نکرده است من هم بودم از اینکارها میکردم که کردم- پایش به یکی از مین های باقی مانده از جنگ برخورد میکند و شهید می شود.یحتمل حدس زده اید قصه در کدام شهر ایلام می گذرد. 
بنیاد شهید زیر بار ثبت ایشان در لیست شهدا نمی رود به این بهانه که ایشان بصورت غیر قانونی و در خارج از محدوده قانونی تردد برای جمع آوری آهن آلات و آلومینیم و روی و اینها رفته و شهید محسوب نمی شود.تازه خلاف هم کرده است که چشم پوشی می کنیم.همه ی مطلعین و افراد محلی می دانند که واقعیت هم همین بوده ولی بهرحال ایشان در اثر مین های باقی مانده از زمان جنگ کشته شده است و خانواده پرتعداد و مستمندش چه گناهی کرده اند و چه کسی زندگی آنها را در آینده تامین می کند؟
مادر خانواده با هووشمندی و پشتکار و با وساطت جمعی افراد ذی نفوذ فامیل و حتی با اتراق در درب منزل مسئول ثبت شهدا در بنیاد شهید ، آنها را متقاعد – شما بخوانید مجبور- می کند ایشان هم جزو شهدا باشند که یک مستمری مختصری گیر بچه های یتمیمش بیاید. تا اینجا هر آدم منصفی حق را به ایشان می دهد حتی اگر مسلم باشد مقصر کشته شدن خود شخص شهید بوده است.
بعد از ثبت نام ، مادر خانواده که آدم هوشمندی بوده ، بچه ها را ترغیب به درس خواندن و گرفتن دیپلم و رفتن به دانشگاه می کند.این را هم می دانیم که امتیاز کنکور این عزیزان به اندازه ای بود که اگر فقط حوصله می کردند و کیک و آب میوه را میل می کردند و دست به ورقه نمی زدند قبولیشان مسلم بود که گاهی دیده شده ناپرهیزی کردند و کلی تست منفی زده اند و کار را خراب کرده اند.خلاصه که دختر و پسر راهی دانشگاههای ملی می شوند و با مدارک لیسانس بر می گردند.
در دوره ای که اینهمه جوان تحصیلکرده بیکار شهر ، قلیانیها را اشغال کرده اند و با انواع تحقیر و شماتت از جانب خانواده و دوست و آشنا و همسایه روبرو هستند به جرم بیکاری و علافیی که خودشان عمدتا هیچ تقصیری در آن ندارند دختر و پسر این شهید مخیر می شوند به انتخاب شغل از بین چند گزینه. دختر خانواده یادم نیست چکاره شد اما اینقدر مهم شد که در آن جو مردسالارانه خفن ، کاندید شورای شهر شد و باز یادم نیست رای آورد یا نه!
پسر هم مدتی در فرمانداری عهده دار یک پست سیاسی شد که آن را معمولا به افراد بسیار با تجربه و مسنی می دادند که کار را خراب نکند.پسر از آنجا خوشش نیامد و فرستادندش به بانک.مدتی کارمند ساده بود و بعد چند سال شد رئیس شعبه و این بار لقب حاجی را هم یدک می کشید ، همانطور که هم مادر و هم خواهر هم حاجیه خانم شده بودند.
تا اینجای ماجرا شاید خیلی ها اشکال خاصی نبینند بجز مسئله اشتغال آنها در فضایی ناعادلانه و غیر رقابتی که اگر فقط همین بود همه عادت به تحمل دارند.
داستان قارون را احتمالا همه شنیده اند اما چیزی که خیلی ها دقت نکرده اند اینست که خداوند قارون را بخاطر ثروت فراونش مجازات نکرد ، حتی به خاطر این نبود که از مال حلال فراهم شده یا نه و حتی بخاطر این نبود که به فقرا کمک میکرد و خمس و زکات و سهم امام میداد یا نه که البته اشاره ای به آن نشده است.قرآن دلیل مجازات قارون را به رخ کشیدن ثروت و مکنت و جبروت و خدم و حشمش به خلق الله بدبخت و بیچاره اعلام می کند و لاغیر.همه ی آن آه هایی که فقرا از ته دل به آسمان می فرستادند جمع شدند و قارون را به قعر زمین فرستادند.شاید اگر الان بود همه می گفتیم قارون " بیسه چمو"
نقل است خانواده که وضعشان خوب می شود و دختر و پسرها هم حاجی می شوند حاجیه ، دانسته یا ندانسته وارد مرحله به رخ کشیدن ثروت و پست می شوند.شاید بگویید حالا یک ریاست بانک در یک شهر کوچک مرزی چی هست که به رخ کشیدن داشته باشد.دارد برادر من دارد.اگر شما هم مانند آن همه جوان دختر و پسر تحصیلکرده بیکاری باشید که حسرت آبدارچی شدن هم به دلشان مانده است و هنوز مجبورند پول تو جیبی از بابا ننه بگیرند ، تصدیق می فرمایید که دارد.
حاجیه خانم مادر در" پرسه ها " فقط با دست و آرنج آویزان در هوا با بقیه خانمها صحبت می کند که صدای جلینگ و جلینگ النگوهای تا مفرق را به رخ بقیه بکشد و همه ی اینها را از باعرضگی و لیاقت ذاتی پسران و دختران کارمندش می داند نه اجیانا ماجرای مین و "روه کوانه"(همان روی و آهن و آلومینیم کهنه)
حاجی پسر می رود دختر از شهر دیگری میگیرد که دختران شهر را لایق همسری خود نمی بیند.ماشینهایی سوار می شود که همیشه جزو اولینها در شهر هستند .
حاجی دختر را نمی دانم چگونه و به چه شکل چه چیزی را به رخ می کشد.
در شهر خانواده های شهید دیگری هم هستند که دختر و پسرشان دکتر مهندس شدند ، اما مردم به یاد می آورند که خانواده قبل از شهادت پدرشان هم تجملاتی داشته اند در حد این شهر کوچک و هم بچه ها در مدرسه درسخوان بوده اند و همیشه جزو شاگرد اول دومها و البته بچه تبل هم اگر داشته اند الان هم دکتر مهندس نشده است.نمونه اش خانواده شهیدی که دو دخترش دکتر شده اند و یکیشان زن یک نوشت افزار فروشی ساده شده است و بدون کمترین به رخ کشیدن نه مال و دارییش و نه دکتریش به مردم خدمت می کند.
اما حاجی پسر را - که الان فوت کرده و به رحمت خدا رفته به همراه مادر و چند نفر دیگر از اعضای خانواده که خدایشان بیامرزد- همه ی همکلاسیهایش در این شهر به یاد دارند که همیشه خدا جزو تنبل ترین ها بوده است.همین هم بقیه را عذاب می دهد که اگر آنها هم مثل خانم دکترهای مثال قبلی در مدرسه شاگرد اول دوم بودند پز دادنشان قابل تحمل تر بود.
خدا را شاهد میگیریم که بسیاربسیار بسیار ناراحت هستم از این حادثه تلخ و برایشان بارها فاتحه هم خوانده ام و هدف از نوشتن این وجیزه – به قول مدیر مسئول کیهان – نه این بوده که مثل بعضیها از این حادثه اظهار خوشحالی کنم و ... که بیشتر دوست دارم این هشدار را به بقیه خانواده های شهدا و ... عزیزی بدهم که همه ی ما مدیون فداکاری پدرانشان هستیم و خواهیم بود اما این دلیل نمی شود که بعضی رفتارهای ناشایست را هم نبینیم. از امتیازهای ناعادلانه استخدامی گرفته تا همین به رخ کشیدن ها.
واقعیت هم اینست که همچنانکه جلوی دهن مردم را نمی شود گرفت جلوی چشم زخم آنها را هم نمی شود گرفت پس حداقل برای حفاظت خودشان بعضی رفتارها را تعدیل کنند.هیچکس مخالف دادن مستمری و تحت پوشش قرار گرفتن خانواده های شهدای دلاور نیست که اگر به دین هم کار نداشته باشیم از مردانگی به دور است اما در این شرایط بیکاری شدید ، بی عدالتی در این حوزه را نه به نفع خود خانواده های شهید می دانم و نه به نفه هیچکس دیگری.
آگهی استخدامی زده می شود که یک یا دو نفر را برای شغلی ساده – مثلا رانندگی یا نگهبانی یا هرچیز دیگری- می خواهند.بیست هزار نفر تحصیلکرده و غیر تحصیلکرده کلی مطالعه می کنند و هزینه می پردازند و در امتحان شرکت می کنند.آخر سر می بینند دو نفر از خانواده های شهدا و جانبازان و ... انتخاب شده اند.بدون اینکه نمره ها را اعلام کنند و بدون اعلام هیچ جزئیات دیگری.حتی اگر آن دو نفر از خانواده های مزبور حقیقتا هم نمره های اول و دوم را آورده باشند به نظرم برای رفع شبهه باید ریز کل نمرات همه را با کپی پاسخنامه ها در یک سایت انتشار دهند که اینهمه سرخوردگی پیش نیاید و رشادت های پدران دلاور اینها را با یک مدیریت غلط و بی سلیقه هدر ندهیم .
نتیجه اینکه بجای اینکه این خانواده ها در دل مردم محبوب شوند مورد غضب قرار بگیرند.
بهشت از نوع کلاوپینیش

می گویند در بهشت هر سه شنبه و هر پنج شنبه و هر صبح جمعه در "هفت چشمه" مراسم دعاهای توسل و کمیل و ندبه برگزار می شود!

تبریک تبریک تبریک


باخبر شدیم امروز صبح به وضوح از شبکه خبر - که مشروح مذاکرات مجلس را بصورت مستقیم پخش می کند- توسط منشی هیئت رئیسه مجلس نام "دکتر شوهانی" شنیده شد.ایشان گفتند: آقای شوهانی بفرمایید سرجایتان بنشینید.
به همین مناسبت سیل تبریکات مردمی از حوزه انتخابیه به سوی دفتر دکتر شوهانی در راه است.
تازه شنیده شده دیروز هم در دفاع از کلیت کابینه حرف زده است.

دیت خالوزا